آشنایی با بتهوون (قسمت چهارم)

مجتبی ملک ثابت خرداد 23، 1402

۱۸۱۲–۱۸۰۲: دوره قهرمانانه

اوایل سال ۱۸۰۱، بتهوون در نامه‌هایی برای دوستانش، راجع به علائم و مشکلاتی نوشت که هم در زندگی حرفه‌ای و هم در زندگی اجتماعی‌اش، برای او مشکل ایجاد کرده بود (گرچه احتمالاً برخی از نزدیکانش قبلاً از این مشکلات آگاه بودند). مشکل آن بود که بتهوون در طی سال‌های پیش از آن، دچار نزول تدریجیِ شنوایی شده بود که با شکل شدیدی از وزوز گوش همراه بود.

او به توصیه پزشک خود از آوریل تا اکتبر ۱۸۰۲ به یک شهر کوچکِ اتریش هایلیگنشتاد، در خارج از وین، سفر کرد تا تلاش کند خود را با شرایط جدید وفق دهد. در آنجا تصمیم گرفت که نامه‌ای به برادران خود بنویسد که بعدها به وصیت‌نامه هایلیگنشتات معروف شد. در این نامه، وی به وضوح افکار خودکشی و تصمیم به متوقف‌کردنِ زندگی خود را به‌دلیل ناشنوایی ثبت کرده‌است. کم‌شنوایی او مانعی برای آهنگ‌سازی‌اش نشد، اما نوازندگی در کنسرت‌ها، که یک منبع درآمد سودآور برای او بود، به‌طور فزاینده‌ای برایش دشوار شده بود. در سال ۱۸۱۱، بتهوون پس از یک تلاش ناموفق برای اجرای کنسرتو پیانو شماره ۵ (که شرح آن در خاطرات کارل چرنی نوشته شده‌است)، دیگر در ملاء عام، اثری اجرا نکرد، تا اینکه رهبری اولین اجرای سمفونی نهم در سال ۱۸۲۴ را به‌عهده گرفت که این امر نیز مشکلاتی در علامت‌دادنِ وی به نوازندگان ایجاد کرد و باعث نگرانی رهبر دیگر این ارکستر، میخائیل اوملاوف شد.

بازگشت بتهوون به وین از هایلیگنشتاد، با تغییر در سبک موسیقی او همراه شد و این زمان به‌عنوان آغاز «دوره میانی» زندگی او در نظر گرفته می‌شود که به‌نام «دوره قهرمانانه» نیز شناخته شده‌است. طبق روایت کارل چرنی، بتهوون در این دوره گفته بود: «من از کارهایی که تاکنون انجام داده‌ام راضی نیستم. از این پس قصد دارم راهی جدید را طی کنم». اولین کار بزرگِ وی در استفاده از این سبک جدید، سمفونی سوم در می بمل ماژور، معروف به اِروئیکا بود. این اثر که طولانی‌تر و حجیم‌تر از هر سمفونی قبل از آن بود، در اوایل سال ۱۸۰۵ به اجرا درآمد اما با استقبال کمی روبرو شد. تعدادی از شنوندگان به طولانی‌بودن آن اعتراض کردند یا ساختار آن را اشتباه درک می‌کردند، در حالی که برخی دیگر آن را شاهکار می‌دانستند.

بعضی از آثار دوره میانیِ بتهوون متأثر از هایدن و موتسارت بوده‌است. سمفونی شماره ۸، کوارتت‌های رازوموفسکی، اپوس ۵۹، سونات پیانو شماره ۲۱، سونات پیانو شماره ۲۳، مسیح بر کوه زیتون، کنسرتو ویولون، اپرای فیدلیو و بسیاری از آثار دیگر، تحت تأثیرِ این دو آهنگساز بوده‌است.

در این دوره، بتهوون از چاپ و اجرای کارهایش، اجراهای خصوصی برای طرفدارانش و انتشار نسخه‌هایی از آثارش که برای یک دوره انحصاری، قبل از انتشار عمومی آماده می‌شدند، کسب درآمد می‌کرد. برخی از حامیان اولیه وی، از جمله شاهزاده لوبکوویتس و شاهزاده لیخنوفسکی، علاوه بر راه‌اندازی کارها و خریدن آثار منتشر شده، به وی دستمزد سالیانه نیز پرداخت می‌کردند. شاید مهم‌ترین حامی اشرافی وی، آرشیدوک رودولف (جوانترین فرزندِ امپراتور لئوپولد دوم) بود که در سال ۱۸۰۳ یا ۱۸۰۴ شروع به آموختن پیانو و آهنگسازی نزد وی کرد. بتهوون و این کاردینال اتریشی با هم دوست شدند و ملاقات‌های آنها تا سال ۱۸۲۴ ادامه داشت. بتهوون ۱۴ اثر خود، از جمله «تریو پیانو» (اپوس ۹۷) موسوم به تریوی آرشیدوک (۱۸۱۱) و میسا سولمنیس (۱۸۲۳) را به رودولف اهدا کرد.

 در اوایل سال ۱۸۰۴، با تغییر مدیریت در تئاتر ان د وین، اقامت بتهوون در آن مکان پایان یافت و او مجبور شد به همراه دوستش استفان فان برونینگ، به‌طور موقت به حومه وین سفر کند؛ این سفر برای مدتی موجبِ کُندیِ کار بر روی اپرای فیدلیو شد که بزرگ‌ترین کار او محسوب می‌شد. اجرای این اثر مجدداً توسط اداره سانسور اتریش به تأخیر افتاد و سرانجام در نوامبر ۱۸۰۵ در خانه‌هایی که به‌دلیل جنگ ائتلاف سوم و اِشغال شهر توسط فرانسه، تقریباً خالی از سکنه بودند، اجرا شد. این کنسرت یک شکست اقتصادی محسوب شد، و آن نسخه از فیدلیو نیز یک شکست اساسی بود و بتهوون شروع به تجدیدنظر و اصلاحِ اپرا کرد.

در پاییز سال ۱۸۰۸، پس از رد تقاضا برای یک شغل در تئاتر سلطنتی، وی پیشنهادی را از برادرِ ناپلئون بناپارت (جروم بناپارت[اب])، و سپس پادشاهی وستفالیا دریافت کرد، تا بتواند دستمزد خوبی دریافت کند. سِمَت او کاپل‌مایستر، در دربارِ کاسل بود. همچنین برای ترغیب بتهوون به ماندن در وین، شاهزاده کینسکی[اپ]، آرشیدوک رودولف و شاهزاده جوزف فرانتس فون لوبکوویتس به نیابت از دوستانِ آهنگساز، قول دادند که مُستمری ۴۰۰۰ فلورین در سال را به او پرداخت کنند. اما فقط آرشیدوک رودولف بود که سهم خود از این حقوق را در تاریخ توافق شده، پرداخت کرد. کینسکی که بلافاصله به نظام وظیفه فراخوانده شده بود، کمکی نکرد و کمی بعدتر به‌دنبال سقوط از روی اسبش درگذشت. لوبکوویتس در سپتامبر ۱۸۱۱ به‌علت بی‌ثباتیِ ارزش پول اتریش، ورشکست شد و پرداخت خود را متوقف کرد و هیچ جانشینی هم برای ادامه حمایت پیدا نشد. بتهوون پس از ۱۸۱۵، بیشتر به فروش حقِ تألیف آثارِ خود و مقدار اندکی مستمری، متکی بود.

در ماه مه ۱۸۰۹، هنگامی که نیروهای نظامی، وین را به توپ بسته بودند، به گفته فردیناند ریس، بتهوون بسیار نگران این بود که این سروصدا آنچه را که از شنوایی او باقی مانده بود، نابود کند. به‌همین جهت در زیرزمین خانه برادرش پنهان می‌شد و گوش‌هایش را با بالش می‌پوشانید.

آثار دوران میانیِ بتهوون جایگاه او را به‌عنوان یک استاد، تثبیت کرد. سال ۱۸۱۰، در یک بررسی از کارهای وی که توسط ارنست هوفمان انجام گرفت، همراه با هایدن و موتسارت از او به‌عنوان یکی از سه آهنگساز بزرگِ موسیقی کلاسیک یاد شد. هوفمان سمفونی شماره ۵ بتهوون را «یکی از مهم‌ترین آثار عصر» نامید.

در بهار ۱۸۱۱، وی به‌شدت دچار بیماری، سردرد و تب شدید شد. به توصیه پزشک، شش هفته را در آبگرم شهر تپلیتسه در بوهم گذراند. زمستانِ بعدی نیز که مشغول کار روی سمفونی هفتم بود، دوباره بیمار شد و پزشک وی دستور داد تابستان سال ۱۸۱۲ را نیز در آبگرم تپلیتسه بگذراند. مسلم شده‌است که او هنگام اقامت در تپلیتسه، اقدام به نوشتن نامه‌ای عاشقانه با عنوانِ معشوقه جاودانی نموده‌است. هویت گیرنده نامه مدتی طولانی مورد بحث بوده‌است و برخی از حدس و گمان‌ها در مورد آن شامل ترزه مالفاتی، یوزفینه برونسویک، آنا ماریا آوردی و آنتونی برنتانو می‌شوند.

 بتهوون در تپلیتسه با گوته که مایل بود با او آشنا شود، ملاقات کرد. این دیدار خوشایندِ هیچ‌کدام از دو طرف نبود. بتهوون نبوغ او را تحسین می‌کرد ولی گوته اخلاق تند و رفتار بتهوون را نمی‌پسندید. گوته هیچ‌گاه درباره آثار بتهوون اظهار نظر نکرد و در عین حال مخالفتی هم از خود بروز نداد. وی اعتقاد داشت که موسیقی بتهوون هیجان زیادی دارد و ممکن است آرامش او را که طی سالیان دراز و با رنج به دست آورده بود، برهم زند. مندلسون می‌نویسد:

گوته ابتدا نمی‌خواست که اثری از بتهوون بشنود، اما بالاخره مجبور شد که به آن تن دردهد و موومان اول سمفونی شماره پنج را بشنود. این آهنگ به شدت در او تأثیر کرد ولی گوته نمی‌خواست که هیجانش نمایان شود و گفت: «این آهنگ هیچ تأثیری ندارد جز اینکه فقط شخص را به تعجب می‌اندازد» اگر چه کمی بعد گفت: «این آهنگ پرعظمت و شگفت‌انگیز بود، گویی تمام بنای ساختمان می‌خواست فرو بریزد».

بتهوون بر خلاف گوته، هیچگاه در خدمت اشراف وین نبود و بر این اعتقاد بود که «هنرمندان به‌اندازه اشراف قابل احترام‌اند». در یکی از روزهای ملاقاتِ گوته با بتهوون در سال ۱۸۱۲، چنین نقل می‌کنند: «روزی گوته و بتهوون در کوچه‌های ویَن در حال قدم‌زدن بودند. جمعی از اشراف‌زادگان ویَنی از مقابل آن دو در حال عبور از همان کوچه بودند. گوته به بتهوون اشاره می‌کند که بهتر است کناری بروند و به اشراف‌زادگان اجازه عبور دهند. بتهوون با عصبانیت می‌گوید که «ارزش هنرمند بیشتر از اشراف است. آن‌ها باید کنار روند و به ما احترام بگذارند». گوته بتهوون را رها می‌کند و در گوشه‌ای منتظر می‌ماند تا اشراف‌زادگان عبور کنند. کلاهش را به نشانه احترام برمی‌دارد و گردنش را نیز خم می‌کند. بتهوون با همان آهنگ به راهش ادامه می‌دهد. اشراف‌زادگان با دیدن بتهوون کنار می‌روند و راه را برای عبور او باز کرده و به وی ادای احترام می‌کنند. بتهوون هم از میان آن‌ها عبور می‌کند و فقط کلاهش را به نشانه احترام، کمی با دست بالا می‌بَرد. او سپس در انتهای دیگرِ کوچه منتظرِ گوته می‌ماند تا پس از عبورِ اشراف‌زاده‌ها به او بپیوندد».

وی در اواخر اکتبر سال ۱۸۱۲، با برادرش «نیکولاوس یوهان» دیدار کرد. او آرزو داشت که یوهان به زندگی مشترک با ترزه اوبرمایر(زنی که قبلاً فرزند نامشروع داشته)، پایان دهد. ولی قادر به متقاعدکردنِ یوهان برای پایان‌دادن به این روابط نبود و از مقامات محلی و مذهبی درخواست وساطت کرد. اما سرانجام یوهان و ترزه در ۹ نوامبر با هم ازدواج کردند.

 

۱۸۲۲–۱۸۱۳

 اوایل سال ۱۸۱۳، ظاهراً بتهوون دوره عاطفی سختی را پشت سر گذاشت و فعالیت آهنگسازی او کاهش یافت. ظاهرِ شخصی وی نیز مانند: نظم، ظرافت و رفتارهای عمومی در بین مردم (به‌خصوص هنگام صَرفِ غذا) تخریب شد. همزمان او از برادرش (که از بیماری سل رنج می‌برد) و خانواده‌اش مراقبت می‌کرد، و اظهار می‌کرد که زحمت و هزینه این کار، او را بی‌پناه گذاشته‌است.

در ژوئن ۱۸۱۳، پس از ایجاد ائتلافی توسط نیروهای تحت رهبری آرتور ولزلی و خبری مبنی بر شکست نیروهای ناپلئون در شهر بیتوریا، بتهوون مشتاق شد تا قطعه‌ای ارکسترال با موضوع نبردی معروف به پیروزی ولینگتون بنویسد. این اثر نخستین بار در ۸ دسامبر به‌همراه هفتمین سمفونیِ وی در یک کنسرت خیریه برای قربانیان جنگ اجرا شد. اجرای این اثر مورد استقبال قرار گرفت و محبوب شد (که احتمالاً به‌دلیل برنامه سرگرم‌کننده و ساده‌ای بود که برای این کنسرت به کار بست). این برنامه اجراهای مکرری در کنسرت‌های ژانویه و فوریه ۱۸۱۴ داشت. محبوبیت تجدیدشده بتهوون منجر به تقاضا برای احیای (بازنویسی) اپرای فیدلیو شد که سومین نسخه اصلاح‌شده آن در اولین اجرای ماه ژوئیه همان سال، با استقبال خوبی روبرو شد.

در تابستان ۱۸۱۴، بتهوون برای اولین بار و پس از پنج سال کم‌کاری، یک سونات پیانو (شماره ۲۷، اپوس ۹۰) را آهنگسازی کرد. این اثر به‌صورت قابل توجهی نسبت به سونات‌های قبلی او رمانتیک بود. وی که مانند بسیاری از آهنگسازان آن دوره، آثاری با مضمونِ وطن‌پرستانه می‌ساخت، این قطعات را برای سرگرمی سران دولت و دیپلمات‌هایی ساخت که در کنگره وین که از نوامبر ۱۸۱۴ فعالیت آن آغاز شده بود شرکت داشتند. از آثار بتهوون با مضمونِ وطن‌پرستانه در این دوره می‌توان به دو مجموعه قطعات، که اولین آن با نام به عزیزان دور، اپوس ۹۸ و دومین مجموعه با نام امیدواری، اپوس ۹۴ (۱۸۱۵) اشاره کرد. تنظیم مجددِ مجموعه قطعات دوم در مقایسه با اولین تنظیم آن در سال ۱۸۰۵ (هدیه‌ای برای یوزفینه برونسویک)، برتری فوق‌العاده‌ای داشت.

 بین سالهای ۱۸۱۵ و ۱۸۱۷، کارایی بتهوون برای آهنگسازی دوباره کاهش یافت.خودِ او بخشی از این توقف را ناشی از یک بیماری طولانی مدت (که او آن را «تب التهابی» نام نهاده بود) می‌دانست که از اکتبر ۱۸۱۶ شروع شد و بیش از یک سال ادامه داشت. زندگی‌نامه‌نویسان دلایل مختلف دیگری را نیز مطرح کرده‌اند که در کاهشِ فعالیت وی نقش داشته‌است، از جمله آنها را علاقه‌های او به عاشقی و ارتباط با زنان یا سیاست‌های سانسورِ شدیدِ دولت اتریش می‌دانستند. بیماری و مرگ برادرش کاسپار در اثر بیماری سل نیز ممکن است در این دوره کم‌کاری، نقش داشته باشد. همچنین در مدتی که کاسپار بیمار شده بود، بتهوون برای مراقبت از وی در سال ۱۸۱۵، متحمل هزینه زیادی شد و نتوانست برای مراقبت از خودش پولی داشته باشد.

پس از درگذشت کاسپار در ۱۵ نوامبر ۱۸۱۵، بتهوون بلافاصله وارد یک درگیری حقوقی طولانی با همسرِ کاسپار، یوهانا فان بتهوون، شد که موضوع آن گرفتنِ سرپرستی کارل، فرزند کاسپار و یوهانا، پس از نه سالگی بود. بتهوون یوهانا را به‌دلیل مدیریت مالی و اخلاقی جزو والدین ناسالم قلمداد می‌کرد (او قبل از ازدواج با کاسپار، دارای یک فرزند نامشروع بود و محکومیت کیفری سرقت نیز داشت) و پیشتر موافقت کاسپار را برای حضانت تنها پسرش جلب کرده بود. نهایتاً بر اساس یک نوشته شبیه وصیت‌نامه از کاسپار (که دیر به‌دست آمده بود)، باعث شد تا سرپرستی کاسپار را به صورت مشترک به وی و یوهانا بدهند. در حالی که بتهوون موفق شد خواهر و برادرش را در فوریه ۱۸۱۶ از حضانت خارج کند، پرونده برادرزاده‌اش تا سال ۱۸۲۰ به‌طور کامل حل نشده بود، و او غالباً به دنبال دادخواهی و دیدار با کارل، ابتدا در یک مدرسه غیرانتفاعی و سپس در بهزیستی بود.

 بتهوون عشق و علاقه شدیدی به برادرزاده‌اش کارل داشت و در این راه از هیچ کوشش و فداکاری دریغ نمی‌کرد، به همین خاطر متحمل رنج و سختی‌های زیادی شد. وی در این باره می‌نویسد:

            "ای خدای من! ای مدافع و نگه‌دار من! ای تنها پناه من! تو از اعماق دلم باخبری و تو می‌دانی چقدر از کسانی که بر سرِ «کارل» من، گنجینه گران‌بهای من، با من نزاع و کشمکش می‌کنند رنج می‌برم. ای وجودی که نمی‌دانم ترا چگونه بنامم. فریاد مرا بشنو و خواهش سوزان این بدبخت‌ترین مخلوقات خود را برآور."

در اوایل سال ۱۸۱۸، سلامتی بتهوون مقداری بهبود یافته بود و برادرزاده وی در ژانویه همان سال به او ملحق شد؛ اما شنوایی‌اش بدتر از قبل شده بود تا جایی که مکالمه نیز برایش دشوار شد و برای این کار نیاز به استفاده از دفترچه یادداشت داشت. همزمان، مدیریت خانواده نیز تا حدودی بهبود یافته بود. نانت اشترایشر، که در طولِ بیماریِ بتهوون از او مراقبت کرده بود، همچنان به حمایت خود ادامه داد. بازدهیِ موسیقی او در سال ۱۸۱۸ هنوز هم تا حدودی کاهش یافته بود، اما کماکان آثار و آهنگ‌هایی ساخت، از جمله سونات پیانو شماره ۲۹، و همچنین طرح‌هایی برای دو سمفونی، که سرانجام در حماسه نهم تجلی یافت.

در سال ۱۸۱۸، او مجدداً گرفتار درگیری‌های حقوقی پیرامون کارل شد. سیستم قضاییِ اتریش دارای یک قانون عرفی برای دادگاه نجیب‌زادگان و بسیاری از دادگاه‌های دیگر برای غیر اشراف‌زاده‌ها بود که از جمله آنها می‌توان به «دادگاه مدنیِ دادستانی وین» اشاره کرد. بتهوون علی‌رغم ارائه شواهد به دادگاه نجیب‌زادگان، نتوانست اشراف‌زادگیِ کارل را ثابت کند و به تبعِ آن، در ۱۸ دسامبر ۱۸۱۸ این پرونده به دادگاهی مدنی منتقل شد، و در آنجا وی حق حضانت خود را از دست داد او سپس درخواست تجدیدنظر داد و سرپرستی مجدد را به‌دست‌آورد. در طولِ سالهای بعد، بتهوون به‌طور مکرر در زندگی برادرزاده خود دخالت می‌کرد، کاری که کارل احساس می‌کرد رفتاری مغرورانه است.

 بتهوون بعدها کارل را شایسته عشق و محبت خود ندانست و در نامه‌ای به او نوشت: «... اگر باید یکبار دیگر هم مزد رنج‌های من، حق‌ناشناسی و ناسپاسی باشد، بسیار خوب. اگر بنا هست که رشته ارتباط ما گسیخته شود، چنین باشد! تمام مردمِ بی‌طرف وقتی از این ماجرا باخبر شوند، از تو نفرت خواهند داشت …». نامه‌های بتهوون به کارل، دردناک و غم‌انگیز است و در شکلی ساده‌تر و تاثیرگذارتر، شبیه نامه‌های میکل‌آنژ به برادرانش است. بتهوون آرزو داشت و سعی می‌کرد برادرزاده‌اش تحصیلات عالیه داشته باشد یا تاجری معروف شود، اما در این راه ناکام ماند و کارل بیشترِ وقت خود را در قمارخانه‌ها می‌گذراند و از دیگران پول قرض می‌گرفت. بتهوون در نامه‌ای دیگر به او می‌نویسد:

            "... برای شخص فاسدی چون تو ضرری نخواهد داشت که بکوشی ساده و با حقیقت باشی، دل من از رفتارِ ریاکارانه‌ای که با من داشته‌ای رنج‌ها برده‌است و به آسانی نمی‌توان از یاد برد…"

 با این حال مهر و محبت او به کارل باعث می‌شود که او را ببخشد و برایش بنویسد:

                "... پسر عزیزم! دیگر یک کلمه حرف هم لازم نیست، به آغوش من بازگرد، دیگر هیچ حرف تندی از من نخواهی شنید …"

در اظهاراتی که به کارل نسبت داده شده‌است گفته‌است:

                "من خراب و فاسد شده‌ام، عمویم می‌خواست بهترین باشم."

و سرانجام کارل در تابستان ۱۸۲۶، تصمیم گرفت با شلیک گلوله‌ای به مغز خود، زندگی‌اش را پایان دهد، اما وی از این حادثه جانِ سالم به‌در برد ولی بتهوون را تا آستانه مرگ از غصه به پیش برد. رفتار کارل در مرگ بتهوون بی‌تأثیر نبود و کسی که بتهوون آرزو داشت هنگام مرگ در بالین او باشد و چشم‌های او را ببندد، حضور نداشت و کارل کسی نبود که بتهوون، «پسرم» می‌نامید.

بتهوون در سال ۱۸۱۹، کار بر روی واریاسیون‌های دیابلی و میسا سولمنیس را شروع کرد و در طی سال‌های بعد سونات‌ها و باگاتل‌های پیانو را برای برآوردنِ مطالباتِ ناشران و رفع نیاز مالی خودش آهنگسازی کرد. وی دوباره در سال ۱۸۲۱ برای مدت طولانی بیمار شد و تحویلِ قطعه «میسا سولمنیس» را در سال ۱۸۲۳، سه سال پس از موعد مقرر به اتمام رساند. در حدود سال ۱۸۲۲، برادرش یوهان شروع به کمک به وی در امور تجارت کرد، از جمله وام‌هایی در مقابلِ مالکیتِ برخی از آثار به او پرداخت کرد.

۱۸۲۷–۱۸۲۲

 بتهوون نسبت به عدمِ استقبال اهالی وین از آثارش گلایه داشت، او در سال ۱۸۲۲ خطاب به فردریک راخلتز (منتقد هنری و موسیقی‌شناس آلمانی) که به دیدار او رفته بود، می‌گوید:

                "شما در اینجا چیزی از من نخواهی شنید… فیدلیو؟ نه می‌خواهند آن را نمایش دهند و نه می‌خواهند بشنوند. سمفونی‌ها؟ آنها برای این وقت ندارند. کنسرتوهای من؟ هر کس فقط برای چیزهایی که خودش ساخته‌است تلاش می‌کند. قطعات سولو؟ آنها مدت‌ها پیش از مُد افتاده‌اند و اینجا مُد همه چیز است. حداکثر شوپانتسیگ، گهگاهی یک کوارتت (به آنها) تحمیل می‌کند."

در همین سال دریافتِ دو حق‌الزحمه، چشم‌انداز مالیِ بتهوون را بهبود بخشید. انجمن فیلارمونیک سلطنتی در لندن، پیش پرداختی برای سمفونی ارائه داد. همچنین شاهزاده نیکلاس گولیتسین از سن پترزبورگ پیشنهاد داد دستمزدِ بتهوون برای سه کوارتت زهی را بپردازد. این اولین حق‌الزحمه برای تحققِ سمفونی نهم بود که نخستین بار به همراه «میسا سولمنیس» در ۷ مه ۱۸۲۴ در سالن تئاترِ کِرْنْتْنِرتور وین اجرا شد و باعث تحسین فراوان «روزنامه عمومی موسیقی» (چاپ آلمان) شد و نوشت که این اثر «نبوغی وصف ناشدنی از دنیای جدید را به ما نشان داد». کارل چرنی نوشت که در سمفونی «نفسی تازه، سرشار از جنب و جوش و نیروی جوانی دمیده شده‌است» و اینکه «همان اندازه قدرت، نوآوری و زیبایی در آن هست که در دیگر آثار این مرد اصیل وجود دارد، اگرچه او یقیناً گاهی چنان موسیقی را نوشته که کلاه‌گیس‌داران قدیمی سرِخود را (به علامت رضایت) تکان دهند». اما بر خلاف کنسرت‌های قبلی که پرسودتر بود، از این کنسرت پول زیادی به دست نیامد، زیرا هزینه‌های اجرای آن به‌طور قابل توجهی بیشتر بود. دومین کنسرت در تاریخ ۲۴ مه برگزار شد و اگرچه تهیه‌کننده آن، حداقلِ هزینه را برای بتهوون تضمین کرد، اما از این کنسرت موفقیتی حاصل نشد. برادرزاده‌اش کارل گفته‌است که دلیل این عدم موفقیت، آن بود که «بسیاری از افراد (قبلاً) از کشور رفته بودند».∗ این آخرین کنسرت عمومی بتهوون بود.

در سال ۱۸۲۵، نُه سمفونی او در یک دوره، برای اولین بار توسط ارکستر گواندهاوس لایپزیک تحت رهبری یوهان فیلیپ کریستیان شولتز اجرا شد. این دوره کنسرت در سال ۱۸۲۶، بار دیگر تکرار شد.

سپس بتهوون به نوشتن کوارتت‌های زهی برای شاهزاده نیکلاس گولیتسین روی آورد. این مجموعه از کوارتت‌ها، معروف به آخرین کوارتت‌ها، فراتر از چیزی بود که در آن زمان نوازندگان یا شنوندگان انتظار داشتند. آهنگساز لویی اشپور، آنها را «غیرقابل کشف» و «وحشتِ اصلاح نشدنی» نامید. نظرها پس از اولین استقبالِ مبهم، بسیار تغییر کرد. فرم‌ها و ایده‌های این اثر الهام‌بخشِ آهنگسازانی چون ریشارد واگنر و بلا بارتوک شد که بعداً به این سبک ادامه دادند. از «آخرین کوارتت‌ها»، چهاردهمین کوارتت (در دو دیز مینور، اپوس ۱۳۱)، مورد علاقه بتهوون و گزینه اول او بود؛ وی این اثر را به‌عنوان کاملترین اثر مجردِ خود ارزیابی می‌کرد. آخرین آرزوی موسیقایی شوبرت، شنیدن «کوارتت اپوس ۱۳۱» بود؛ که در ۱۴ نوامبر ۱۸۲۸ (پنج روز قبل از مرگ بتهوون) آن را شنید.

بتهوون «آخرین کوارتت‌ها» را هنگام ناخوشی نوشت. در آوریل ۱۸۲۵، در بستر بیماری افتاد و حدود یک ماه طول کشید. او در هنگام این بیماری یا به عبارت دقیق‌تر پس از بهبودی از این بیماری، باعث شد به‌یاد آورد که موومان نیمه‌تمام و آهسته کوارتت پانزدهم را باید به‌خوبی تکمیل و به اتمام برساند، او این قسمت را «شکرگزاری مقدس» به الوهیت خواند. وی در ادامه تکمیلِ کوارتت‌هایی را که اکنون شماره آنها سیزدهم، چهاردهم و شانزدهم نامیده می‌شود، به‌پایان رساند. آخرین کاری که بتهوون تمام کرد، موومان نهاییِ کوارتت سیزدهم بود که برایش یک قطعه جایگزین، به‌جای قسمت دشوارِ فوگ بزرگ نوشت. اندکی پس از آن، در دسامبر سال ۱۸۲۶، بیماری وی دوباره شدت یافت و با استفراغ و اسهال همراه شد.

در ۳۱ ژوئیه ۱۸۲۶، برادرزاده بتهوون که پس از شلیک به خود، جهتِ خودکشی، زنده مانده و در خانه مادرش بهبود یافته بود، با بتهوون آشتی کرد، اما کارل اصرار داشت به ارتش بپیوندد و آخرین دیدارش با بتهوون، ژانویه سال ۱۸۲۷ بود.


دیدگاه ها (0)