اروپا درسده چهاردهم، عصر هرج و مرج و آشوب، دچار جنگ های صد ساله (1453 تا 1337) و مرگ سیاه (طاعون - حدود 1350) بود که یک چهارم جمعیت آن را به کام خود کشید. قدرت نظام فئودالیو اقتدار کلیسا تا این زمان کم شده بود. از 1378تا 1417 دو پاپ رقیب همزمان ادعای زمامداری میکردند، و در دوره ای نیز پاپ سه نفر بودند. حتا مسیحیان پارسا و مؤمن نیز سردرگم شده بودند.
آثار ادبی این زمان، مانند افسانه های کانتربری (۱۴۰۰-۱۳۸۷) از چاسر، و دِکامرون اثر بوکاچو (که پس از ۱۳۴۸ نوشته شده) بیشتر به واقع گرایی آشکار و ملموس زمینی می پرداختند تا به پرهیزگاری و پاداش آسمانی. در چنین شرایطی، این نکته که در سده چهاردهم موسیقی غیر مذهبی مهم تر از موسیقی مذهبی بوده، شگفت آور نیست. آهنگسازان به نگارش موسیقی پلی فونیکی می پرداختند که بر سرودهای گرگوریایی مبتنی نبود، و دربردارندۀ آوازهای باده گسارانه و قطعه هایی بود که در آنها صدای پرنده، پارس سگ و هیاهوی شکار تقلید میشد.
تا اوایل سده چهاردهم، نظامی نو برای نگارش موسیقی تکامل یافته بود و آهنگساز می توانست کم و بیش هر الگوی ریتمیکی را در نگارش مشخص کند. در این زمان ضرب ها همچنان که به سه، به دو نیز تقسیم می شدند. سنکوپ که پیشتر به ندرت به کار میرفت به صورت یک رسم ریتمیک درآمد. دگرگونی سبک موسیقایی در سده چهاردهم چنان ژرف بوده است که نظریه پردازان ،موسیقی از موسیقی فرانسوی و ایتالیایی این دوره با عنوان «هنر نو (آرس نُوا)» یاد میکنند، و از آن زمان به بعد موسیقی دانانسبک و شیوه قرن گذشته را « هنرقدیم ( آرس آنتیکا)» نامیدند.
شیوه آرس نُوا ضرافت بیشتری دارد وپراحساس تر است. ریتم ها انعطاف پذیرتر و هیجان انگیزترند و کُنترپوآن(پُلی فونی) جریانی آزادانه تر دارد. با این همه اگر چه بافت هارمونی عموماً غنی تر است، عبارات موسیقی همچنان تمایل دارند با آکوردهایی شروع و ختم شوند که شامل پنجم ها، چهارم ها یا اکتاو ها هستند و صدایی تو خالی دارند.
دیدگاه ها (0)